حواسم به او بود * عجب آرامشی داشت!! عجب صبر و متانتی داشت!! او را میدیدم
که نگاهش را به زمین دوخته بود * گاه که دلش میگرفت و بغض راه گلویش را می بست، نگاهی به آسمان می انداخت و شکر میکرد * اما اشک هایش را از دیگران مخفی می نمود *اطرافیانش را میدیدم که ناله ها و فریادها بلند میکردند، همسرش را میدیدم که بر خاک نشسته بود و قبر را در آغوشش گرفته بود * قبر فرزند سه ساله اش را * نگاهی به عکس کودک انداختم ، پسر بود، لبخندش بر معصومیت او افزوده بود
دلم شکست و بغض راه گلویم را بست * در عجب بودم که او دیگر چه صبری دارد!! او را میدیدم که مانند کوه با عظمت و باصلابت ایستاده بود ، درونش از عشق به خدا موج میزد و همواره برای خداوند صبر می نمود.
آری؛ خداوند به او سه فرزند داده بود * فرزند اولش در هنگامه تولد از دنیا رفت
فرزند دومش در سن 8 سالگی و بر اثر بیماری فوت کرده بود و فرزند سومش به علت حادثه ای ناگوار از دنیا رفته بود * روزها از این ماجرا گذشته بود، روزی از او پرسیدم: فلانی آیا از زندگی و سرنوشتت راضی هستی؟ که آرام و با تبسمی ملیح مکثی کرد و سرانجام اینگونه جوابم را داده بود (( در مصائب میکشم لذات او ** مات اویم مات اویم مات او )) * آری؛ او به راستی که عاشق بود چرا که عاشق خودخواه نیست، بلکه همه چیز را برای معشوقش میخواهد و معشوقش پسندیده بود که او صبر کند
چرا که صبر سرآغاز یاری خداست * به راستی که خداوند هم عاشق او بود و هر کس که خدا عاشقش شود او را به بلاها و مصیبتها بیازماید چرا که با صبر در هنگامه بلاست که انسان ارج و مقام می یابد (( از تبتل تا مقامات فنا ** پله پله تا ملاقات خدا )). و خدایش دوست داشت که بر مقامش بیافزاید تا در سرای باقی او را در همسایگی و در جوارش مأوا بخشد.
بار دگر گذرم به قبرستان افتاد، گذر کردم بر قبر عزیز جانش * با شگفت دیدم که با خطی درشت بر قبر سه ساله نوشته: خدایا؛ بر اراده ت شکر
الهی ؛ ما را هم با محبین و صابرین درگاهت محشور فرما