(( عاشقی دَرِ خانه معشوقی را زد، معشوق پرسید: نان می خواهی؟))
گفت: نه.
گفت: آب می خواهی؟ گفت: نه.
گفت: پس چه می خواهی؟ گفت: من تو را می خواهم.
رفقا! باید صاحب خانه را دوست داشت نه آش و پلوی او را،
به قول سعدی:
(( گر از دوست چشمت بر احسان اوست
تو در بندِ خویشی نه در بند دوست ))
(( فقط خدا را بخواهیم و هر کاری که می کنیم فقط برای او انجام دهیم، عاشق خود او باشیم و حتی برای ثواب هم او را عبادت نکنیم. ))
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد.